رسم است نامه را به دیگران می نویسند و حقیر به خود. وقتی در انگلستان تحصیل می کردم دیدم صلاح کار در این است به غربت با دید دیگری نیز نگاه بکنم. در کنار تحصیل و رنج سفر، آن را فرصتی یافتم برای شناخت و تربیت خود، تا جایی که میسر است، هر چند به اندازه بال مگسی باشد و چیزی مهمتر از این نیافتم. قیل و قال مدرسه دردی را دوا نمی کند. الف این را گفت، و ب آن را، و بمباران اطلاعاتی که بر روح ما می بارد، اما آخر چه؟ باید راهی را پیدا کرد. لذا گاهی می نشستم و خود را موعظه می کردم. چرا که تا از درون موعظه نباشد مواعظ بیرونی اثر گذار نمی شود. و گاهی آنچه را که به خود می گفتم می نوشتم. هر وقت فرصتی می شد موعظه هایی که به خود کرده بودم را می خواندم تا متذکر شوم و فراموش نکنم از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود، به کجا می روم آخر؟ بالاخره ما در این دنیا آمده ایم تا تربیت شویم و بعد برویم آن طرف، و این اشتغالات ظاهری صرفا برای گذران زندگی و زمینه ساز است و ابزار و نه بیشتر. فعلا معتقدم راه را اشتباه می روند آنانی که غیر از این می اندیشند. چه بسا اگر قدری مسامحه کنیم همین اشتغالات ما را تربیت نشده و با دستانی خالی و غیر قابل جبران به آن طرف می فرستند. تا آنجا که فهمیده ام راه تربیت نیز از قرآن و کربلا می گذرد و لاغیر. این مجموعه حاصل برخی از آن نامه های کوچک است، که البته نمی خواهم کسی را موعظه کنم که خود بدان از همه نیازمندترم و خود را کمترین بندگان حضرت حق می دانم.
ادامه در فایل پیوست زیر…..