وارد اتاق اساتید شدم تا به رسم معمول قبل از شروع کلاس چایی ای بخورم و به مطالب مورد نظرم برای ارائه در کلاس مروری کرده باشم.
یکی از اساتید سخن از وضعیت تحصیلی فرزندش می گفت که کشور را به مقصد یک کشور اروپایی ترک کرده است و علاوه بر تحصیل در دوره دکتری، وضعیت دریافتی خوبی نیز در آنجا دارد که به هیچ وجه با ایران قابل مقایسه نیست …
راست می گفت؛ پس از 20 سال تحصیل مستمر تازه اگر بتوانید دکترای خوبی (!) بگیرید و عضو هیات علمی دانشگاه شوید، در هفته موظف به حدود 42 ساعت فعالیت علمی مستمر می شوید، و دست آخر ماهیانه 3 میلیون تومان حقوق دریافت می کنید، که می شود 1000 دلار، در حالی که در کشوری مثل آمریکا کارگران بالای 2500 دلار حقوق می گیرند، یعنی بیش از 2.5 برابر یک عضو هیات علمی در ایران!!!
به فکر فرو رفتم که پاسخ چیست؟ چگونه باید از عملکرد خودم دفاع کنم؟
بالاخره حقیر نیز تحصیل در خارج را با هزینه شخصی تجربه کرده، آن هم در رشته ای پول سازی چون حقوق، لکن بلافاصله به کشور بازگشته، و این خاک را قلبا بر آن ترجیح داده بودم؛ باید به خودم در ابتدا و محیطم در مرحله بعد پاسخی معقول می یافتم تا در تصمیم خود محکم تر از قبل می شدم.
به این نتیجه رسیدم که تنها یک سوال می تواند پاسخگوی این دست از سوالات باشد:
آیا افراد نخبه و تحصیل کرده و روشن فکر بایست در خدمت جامعه شان باشند یا جامعه در خدمت آنها؟
آیا نخبه می تواند از جامعه طلبکار باشد که: من زحمت کشیده ام، شب و روز تلاش علمی کرده ام، محدودیت های بسیار متحمل شده ام … و حال که در حوزه ای تخصص یافته ام، جامعه در برابر این زحمت من باید بهایی پرداخت کند، و به همین دلیل کلاس اجتماعی بالا بایست از آن من باشد، نقطه خوب شهر من باید بنشینم، ماشین خوب را من سوار شوم، حقوق خوب را من دریافت کنم و ….
یا نه، بلکه جامعه می تواند از نخبه خودش طلبکار باشد و از او مسئولیت نانوشته ای به نام «مسئولیت در برابر اجتماع» مطالبه کند؟ به این معنی که: نخبه باید در برابر من جامعه احساس مسئولیت کند و دلسوز جامعه اش باشد، و باید اینگونه بیاندیشد که حال که برای من فرصتی حاصل شد تا صاحب دانش و تخصص باشم، باید بهای این فرصت و موفقیت را بپردازم، و سعی کنم جامعه را در حوزه خود بالا بکشم، خادم جامعه ام باشم و انتظارات آنها را برآورده سازم…
به این دو فرض وقتی جدی فکر می کردم که دیگر شب شده بود و در مترو نشسته بودم تا به خانه برگردم؛ اتفاقا روبروی حقیر کارگری نشسته بود که خستگی از تمام وجودش می بارید با کفش های کارگری و سر و وضعی که برای همه ما روشن است…
به خود گفتم: در عالم انصاف و وجدان که از صادق ترین محاکم است، آیا توقع من از ایشان منطقی است یا توقع ایشان از من؟ پاسخ روشن بود…
بله، اگر در علل رشد خیلی از کشورها که امروزه آنها پیشرفته می نامند، تامل کنیم، در خدمت جامعه بودن نخبگانشان را یکی از مهمترین دلایل پیشرفت آنها می بینیم.
به خانه که رسیدم، از همسرم پرسیدم شما به کدام نگاه باور دارید؟
به قطع نگرش دوم را پذیرفت و بخشی از آیه 128 سوره توبه را قرائت فرمود که: عزیز علیه ماعنتم، حریص علیکم: پیامبر ص حریص بر هدایت شماست، چیزهایی که شما را به سختی می اندازد، بر او گران است، او دلسوز است، او بر مومنین رئوف و مهربان است، او همه وجودش دستگیری از مردم است…
با شنیدن این بخش از آیه که تا کنون صدها بار خوانده بودمش، گویا پاسخی وحیانی به سوالی که از صبح درگیر بودم یافتم، الحمدلله رب العالمین.
با این افق دید، دیگر سخن از میزان دریافتی و وضعیت معیشت و… محلی ندارد، نگرش بسیار فراتر از آن است که این مسائل بتواند واقعا یک دغدغه بزرگ باشد … البته جامعه هم وظیفه ای در قبال خادمانش دارد و آن قدردانی و ارزش شناسی به ویژه از جنس معنوی است.
خدایا، به وجود ما وسعت بده و ما را خدوم به مسلمانان قرار بده.